گاهی وقتی به مادران شاغل نگاه میکنی، انگار جهان از سرعتش کم میکند؛ لحظهای مکث، همانجایی که کودکی در آغوش یا کنار دستِ زنی نشسته که باید هم کار کند و هم زندگی را بچرخاند. شروع قصه همینقدر ساده است، اما ادامهاش همیشه پرفشارتر از آن چیزیست که دیده میشود.
در نگاه اول، فقط بچهای را میبینی که کنج میز یا روی صندلی جا گرفته، اما اگر دقیقتر نگاه کنی، میفهمی داستان اصلی دربارهی تحمل و مراقبتی همزمان است. دربارهی زنهایی که یک دستشان مشغول کار است و دست دیگرشان حواسش به جهان کوچکی که همراهشان آمده؛ مبادا خطری نزدیک شود، مبادا ترسی به دل کودک بیفتد.
همراهآوردن بچه به سر کار، تصمیمی ساده نیست. بیشتر شبیه حملکردن تمام امیدهاییست که باید در میان خستگی و فشار روزمره نگهشان داشت. زن نمیپرسد چرا این بار فقط روی دوش اوست؛ فقط میداند اگر نایستد، هیچچیز سر جایش نمیماند.
اینجا همان جایی است که حرف مسکوب آرام از میان روزهای مادرانه سر برمیآورد:
«همین است: مادر، خانهی نخست و سنگرِ اولینمان بود؛ و زندگیمان را با خود به مکانهای دور برد، اما شاید بخش مهمِ آن، همراه همیشگی او بود.»
زنانی که در سکوت کار میکنند و همزمان سنگرِ کوچکی را که با خود حمل میکنند، حفظ میکنند؛ سنگری که همین کودکِ کنار دستشان است.
در جهانی که کوهها آسوده ایستادهاند و ابرها بیدغدغه میگذرند، این مادران برخلاف آرامش طبیعت، در میانهی فشار زندگی قدم برمیدارند. خستهاند، اما نمیایستند. چون میدانند اگر امروز دوام بیاورند، شاید فردا برای فرزندشان کمی امنتر باشد.
این مجموعهعکس دربارهی همین لحظههاست؛ لحظههایی که مادریکردن و کار کردن از هم جدا نمیشوند، در یک قاب مینشینند، و بیصدا معنای «ادامهدادن» را توضیح میدهند.